جدول جو
جدول جو

معنی دائم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دائم کردن(پَ خَ گِ رِ تَ)
تدمین. پیوسته کردن. همیشه کردن. بردوام کردن. مداوم کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائم کردن
تصویر قائم کردن
بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهم کردن
تصویر درهم کردن
مخلوط کردن، آمیخته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ نِ گَ تَ)
کسی را بر جایی یا بر مالی حکومت دادن. املاک. تحکیم. تسویم. (تاج المصادر بیهقی) ، حکم به نفع یکی از طرفین دعوی صادر کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درآوردن. اتلاج. ادخال. اندماج: اسلق العود فی العروه، داخل کردن چوب را در گوشۀ کوزه و جز آن. (منتهی الارب).
- داخل جنگ کردن، بجنگ واداشتن.
- داخل چیزی کردن، آمیختن و درآوردن درآن. پیوسته کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ شُ دَ)
دوام کردن
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
نوعی بازی دادن کودکان خاصه کودکان خردسال و شیرخواره را با پنهان کردن خود یا سر خویش پشت حاجبی و سپس ظاهر کردن و ادا کردن کلمه ’دالی’. پنهان کردن سر پشت دیواری یا کاخالی و سپس بیرون کردن و گفتن ’دالی’ برای خندانیدن کودکان، بدیدار کسی رفتن و زود بازگشتن. آمدن نزد کسی یا جائی و زود رفتن. دیداری سخت کوتاه مدت کردن. زودرفتن از جائی خاصه در دیدار دوستی یا خویشاوندی. درمدتی نهایت کوتاه از کسان یا آشنایان دیدار کردن
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
درمان کردن. مرهم نهادن:
گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست، ویران کرده اند.
مولوی.
مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسرنشود درمانش.
(غزلیات سعدی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ دَ)
رسانیدن به چیزی، به مراد رسانیدن. موفق کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ جُ تَ)
دان کردن. دانه دانه کردن چنانکه در انار و باقلا و غیره. جدا کردن چنانکه در دانه های چیزی و بیشتر در انار و گاه در باقلا و انگور و گندم و جو بکار رود، از هم باز کردن دانه های برخی از میوه ها چون انار. حبه ها را از گوشت جدا کردن در میوه ها چنانکه در انار حبه کردن، پراکنده و پریشان ساختن. (برهان). جدا و پریشان کردن. (آنندراج). جدا کردن و از یکدیگر گشودن و جداگانه نهادن چیزها. بواحدهای همانند و جداگانه بخش کردن:
دانه کن این عقد شب افروز را
پر شکن این مرغ شب و روز را.
نظامی.
، پیاپی درآوردن واحدهای همانند را چنانکه قطرات اشک و گلوله های سبحه و جز آن:
ز هرسو شاخ سنبل شانه میکرد
بنفشه بر سر گل دانه میکرد.
نظامی.
لیلی سرزلف شانه میکرد
مجنون در اشک دانه میکرد.
نظامی.
مژه از اشک چه درها که نه در رشته کشید
بامیدی که بپای تو مگر دانه کنم.
ظهوری.
صراحی سجدۀ مستانه میکرد
ز پی تسبیح اشکی دانه میکرد.
زلالی.
- دانه کردن زلف، لاغ لاغ کردن. دسته کردن تارهای موی سر برای بافتن. الف دانه کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
در تداول بعضی نقاط سواحل دریای خزر، قایق. کرجی. بلم. فقه. طراده. زورق. قارب. لتکه. غراب
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پنهان کردن: قایم نکنی، پنهان نکنی. (آنندراج). قایم شده در اطاق یعنی در کمره پنهان گشت. (آنندراج) ، محکم کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ دَ)
گردان ساختن. براه انداختن. بگردش داشتن. بقرار سابق باز بردن، آباد کردن. معمور کردن. آبادان کردن، رواج دادن و رایج کردن، تأسیس کردن. بوجودآوردن، متعلق و وابسته کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ)
مختلط کردن. آمیختن. ممزوج نمودن. (ناظم الاطباء). مخلوط کردن. ممزوج کردن. خلط کردن. مزج کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پریشان کردن. آشفته خاطر ساختن: از من دستوری بایست به آمدن و اگر دادمی آنگاه بیامدی که روا نیست مردمان را از حالت خویش درهم کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525) ، فروگذاشتن. بستن و کنار گذاشتن. درهم پیچیدن و به یکسو نهادن:
دهد نغمه ای نالۀ زار را
که ناهید درهم کند تار را.
ظهوری (از آنندراج).
گاه گاهی کز هجوم عیش یاد غم کنم
گریه را شاداب سازم خنده را درهم کنم.
طالب آملی (از آنندراج).
تلحیج، لحوجه، درهم کردن و آمیختن خبری را و آشکار کردن خلاف آنچه در دل است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ دَ)
پاییدن. پایستن. پایدارماندن. پایداری کردن. (یادداشت مؤلف) :
آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل
خوش بود دریغا که نکردند دوامی.
سعدی.
، مداومت کردن: کرز، دوام کردن بر خوردن قروت. استعلاج، دوام کردن بر خوردن شراب و ستهیدن در آن و بسیار خوردن آن. شرف، دوام کردن بر خوردن کوهان. (منتهی الارب). تثبیه، دوام کردن بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
خوابانیدن شاخی ازدرختی تا از آن درختی دیگر جدا کنند. افکند کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ کَ دَ)
تشبه بخدا پیدا کردن، پادشاهی کردن. سلطنت کردن. حکومت کردن. دست استیلا داشتن:
بر آفاق کشور، خدائی کنی
جهان در جهان پادشائی کنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ دَ)
خصی کردن. جباب یعنی بریدن و برآوردن خصیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
تعبیۀ دام. ساختن دام. نهادن دام. چیدن دام، حیله و اسباب مکر ساختن:
ای کام دلت دام کرده دین را
هشدار که این راه انبیا نیست.
ناصرخسرو.
کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را.
(از نصیحهالملوک غزالی).
- به دام رام کردن، بچاره و تدبیر در دام آوردن:
که نام نیکو مرغیست فعل نیکش دام
زفعل خویش بدان دام رام باید کرد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
در تداول عوام، پنهان کردن. قایم کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ)
نصب کردن. بپا داشتن. افراشته کردن. ثابت و پایدار و برقرار نمودن، پنهان کردن. (ناظم الاطباء). غائم کردن. قایم کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ سِپُ اَ تَ)
آباد کردن و معمور گردانیدن، از نو رواج دادن و رائج کردن. بر پا گردانیدن. پادار کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
آهن تفته برای نشان حیوان زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غائم کردن
تصویر غائم کردن
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهم کردن
تصویر درهم کردن
آمیختن، مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازم کردن
تصویر لازم کردن
لازم بودن واجب بودن، یا لازم نکرده. لازم نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوام کردن
تصویر دوام کردن
پایدار ماندن، پاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخل کردن
تصویر داخل کردن
سپوختن خلانیدن نشاختن اندر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه کردن
تصویر دانه کردن
دانه های میوه و مانند آن را جداکردن، پراکنده کردن پریشان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
افراشتن به پا داشتن، استوار کردن، پنهان کردن نصب کردن بپا داشتن افراشتن، محکم کردن، پنهان ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدائی کردن
تصویر گدائی کردن
تکدی کردن، دریوزه کردن، صدقه خواستن، سئوآل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر کردن
تصویر دایر کردن
((~. کَ دَ))
به گردش انداختن، آباد کردن
فرهنگ فارسی معین